به گزارش خبرگزاری حوزه، از پانزدهم مهرماه سال گذشته، روند تحولات جهانی به خصوص در منطقه غرب آسیا شتاب مضاعفی به خود گرفته است.
در عملیات "طوفان الاقصی" مجاهدان فلسطینی توانستند خود را از محاصره غزه خلاص کرده و به مراکز نظامی و غیرنظامی صهیونیستها برسند. رزمندگان غیور حماست توانستند در مقابل دههها ظلم این رژیم و حامیانش، طوفانی به پا کنند که هنوز هم برخی تحلیلگران به تبیین آن می پردازند و البته بسیاری از آن ها تأکید دارند که بعد از این واقعه، شرایط برای رژیم اشغالگر دیگر هرگز مثل گذشته نخواهد بود.
در مقابل اهریمنی که بیش از هفت دهه، وطن و خانه فلسطینیها را غصب کرده، به کودک و کهنسال فلسطینی رحم نکرده، حرمت مسجدالاقصی را نگه نداشته، شهرکنشینها را مثل سگ هار به جان فلسطینیها انداخته، نمازگزاران را زیر پا لگدکوب کرده و امنیت، آزادی و حقوق اساسی را از آنان میگیرد، طوفان الاقصی نشان داد که یک ملت ریشهدار و غمدیده، جز واکنش غیورانه و شجاعانه در مقابل اینچنین دشمنی در هفتم اکتبر، هیچ راه دیگری ندارد.
در واقع چنین ملتی راهی نداشته جز این که هر زمان، فرصت پیدا کند، در برابر طغیان ستم و بیداد، طوفان بپا کند و نکته مهم دیگر این که عقلانیت و واقع بینی در کنار رویکرد آرمان گرایانه می طلبد که بگوییم معادلاتِ جهاد با دشمن، پس از طوفان الاقصی با همه معادلات قبل در مقاومت، باید متفاوت باشد و این تفاوت خود را در تحلیل ها و تبیین ها نشان دهد.
در این بین، جای بسی تأسف است که همچنان بخشی از روشنفکران و اساتید دانشگاهی هنوز هم بعد از گذشت یک سال موضع جدی و شفافی در بحث حمایت از فلسطین نگرفته و همچنان در سکوت ممتد خود بسر می برند؛ سکوتی که مع الاسف باید آن را به نحوی حمایت غیرمستقیم از تداوم جنایات رژیم غاصب صهیونیستی تفسیر و تحلیل کرد.
این پرسش در این بین به طور جدی مطرح است که به راستی رسالت روشنفکران در این خصوص چیست و آیا فلسطین اگر نگوییم مساله اول دست کم یکی از مسایل دارای اولویت در جهان اسلام و دنیای امروز نیست!؟
سکوت بخش قابل توجهی از جریان روشنفکری نسبت به جنایات رژیم صهیونیستی را باید ناشی از آبشخور فرهنگی و تمدنی این جریان دانست که همچنان معتقد به انگارههای لیبرالیستی و سکولاریستی است، تا آن جا که همین چند وقت پیش دکتر بیژن عبدالکریمی نیز در برنامه تلویزیونی نسبت به این سکوت اعتراض کرد که البته با هجمه سنگین جریان روشنفکری لیبرال مواجه شد.
این وضع ناگوار در حالی است که مقاومت در عصر حاضر، به یک الگوی جهانی تبدیل شده است؛ الگویی که به ما نشان میدهد زندگی بدون مقاومت، صرفاً یک حیات بیروح و تهی از معناست. جریانهای فکری که این دوگانهی مقاومت و زندگی را در تقابل با یکدیگر قرار میدهند و یا به سان روشنفکران، در برابر تبیین واقعیت ها، لال شده اند، نه تنها از واقعیتهای امروز جهانی عقب ماندهاند، بلکه خود در حال بازتولید همان استیلای فکری هستند که مقاومت در برابر آن شکل گرفته است.
سید محمدمهدی موسوی